۱۴/خرداد/۱۳۹۳ نیک آهنگ کوثر
۲۵ سال از مرگ خمینی گذشت. ۲۵ سال پیش در چنین روزی از ته دل خوشحال بودم، چرا که امتحانهای پایان ترم تا یک هفته به عقب میافتاد...
باورم نمیشد میلیونها نفر برای عزاداری خمینی به تهران بیایند. میگفتیم که اینها آمدهاند مطمئن بشوند که خمینی واقعا مرده و دیگر زنده نمیشود! اما آمدن آن چند میلیون نفر واقعیت داشت. واقعیتی که برای بسیاری از ما تاسفبار است.
خمینی یکی از بزرگترین ناقضان حقوق بشر در تاریخ ماست. تبعیض علیه «دیگری» در دوران خمینی تا جایی فرا رفت که تنها مرد شیعه موافق یا به ظاهر موافق نظام بخت بیشتری ارتقا و رشد داشته است. حالا اگر به خانوادههایی نزدیک هم باشد، چه بهتر.
خمینی فرهنگ دروغ و تبعیض را نهادینه کرد. بچه کلاس دوم ابتدای در سال ۶۰ باید دروغ میگفت و وجود ویدئو را کتمان میکرد، وجود ورق بازی در خانه را نادیده میگرفت، اگر برادری یا خواهری فعال سیاسی بود و فراری، طفل معصوم باید هرگونه اطلاعی را در قبر ذهن خودش مدفون میکرد.
خمینی شادی را تبدیل به فستیوال غم کرد.
خمینی ...
خمینی اما به تنهایی چنین نکرد! آیا بستر جامعه برای پذیرش یک رهبر مستبد که گویی راههای سو استفاده از دین را در کتاب «شهریار ماکیاولی» ۱۰۰ بار خوانده، آماده نبود؟ آن بخش از مردمی که برای دیدن عکس خمینی در ماه به پشت بامها رفتند، قاعدتا از دید خمینی «رمه»ای بیش نبودند، چه، خمینی، نسبت ولی فقیه به مردم را با نسبت چوپان به رمه یکی میدانست.
خمینی تخم دروغ و فساد نهادهای دینی و دینسالار را در خاکی حاصلخیر کاشت، چه، اگر همراهی بسیاری از شهروندان تابع و بدون مسوولیت نبود، ریشه نظام کنونی خیلی زودتر خشکیده بود.
ما ریا کار شدیم. ریا ارزش شد. سو استفاده از امکانات، زرنگی بود و هزار توجیه شرعی برایش میآوردیم، چون یاد گرفته بودیم که دین ابزار خوبی است.
خمینی من و شما را ریاکار کرد. من و شما را تبدیل به موجوداتی کرد که راست راست، نه به دیگری، که به خودمان دروغ میگوییم. بدتر اینکه باورمان هم میشود!
خمینی ما را به نقطهای رساند که به دزدیهای حاکمان و قدرتمندان تن میدهیم و میگوییم «چه اشکالی دارد، ضرر کمتری به ما میزنند» یا «حالا گر چیزی به اونها برسه، یک چیزکی هم سهم ما است.»
حاکمان فعلی هم به خوبی میدیدند که ملتی که زیر بار هر ظلم و دروغ و فسادی برود، واقعا نیازی به رفرم و اصلاح نخواهد داشت.
خمینی ثابت کرد که میتوان هر دروغ و نیرنگی را رنگ دین و شرع داد و با همان دروغ حکومت کرد. میگویند احمد کسروی گفته بود که ایران یک حکومت به آخوندها بدهکار است... اشکال کار این است که پایین کشاندن این سوار به این سادگیها میسر نیست، گویی سواری دهنده از مقاومت منفی و نافرمانی مدنی میترسد...
خمینی فرهنگ انکار را در ایران نهادینه کرد...از همان کودک کلاس دومی سال ۱۳۶۰ بپرسید که از ترس جان افراد خانوادهاش دروغ گفتن و کتمان واقعیت را آموخت.
خمینی، اعدامهای خیابانی را به ایران بازگرداند. وقتی در چند قدمی یک مدرسه راهنمایی. چند نفر را هنگام روز، وقتی دانش آموزان راهی خانه هستند دار میزنید، چه انتظاری دارید؟ حالا همان بچههای دانش آموز سابق، فرزندان کوچکشان را قبل از اذان بیدار میکنند تا تماشاگر اعدامهای عمومی باشند. من حداقل در راه مدرسه، ۴-۵ اعدام خیابانی را بعد یا قبل از مرگ محکومان به اعدام دیدهام...خیلی از بچههای متولد دهه ۶۰، هیچگاه باورشان نمیشد که «دوران طلایی امام راحل» معنی واقعیاش چه بوده است؟
من از بسیاری از مردان کشورم تعجب میکنم که وقتی زنها به استادیومها راهی ندارند، با خیال راحت و بدون توجه به تبعیض موجود، برای تماشای بازی به ورزشگاه میروند؟ اسمش غیرت است یا بیوجدانی؟ پس مقاومت منفی و نافرمانی مدنی به چه کاری میآید؟ این ثمره تعلیمات خمینی و شاگردانش نیست؟
خمینی بخش اعظم مردم ایران را به انتخاب بد، از میان «بد و بدتر» سوق داد...هر آنکه ضرر کمتری میرساند، لابد بهترین گزینه است. انگار از میان آشغالهای درون سطل، باید غذا یا میوه کمتر فاسد شده را انتخاب کرد؛ چرا؟ چون ارباب چنین خواسته... خمینی به انتخاب، رنگ و بوی شرعی داد. کجای شرعی که خمینی تبلیغاش را میکرد به آزادی انتخاب معتقد است؟
خمینی باعث شد وقتی از جنایتها باخبر شدیم، نادیدهشان بگیریم و به فراموشی بسپاریم...
اما واقعا همهاش تقصیر خمینی است؟ آیا ما مردمی بودیم که واقعیت برایمان اهمیت داشت یا آنچه تخدیرمان میکرد؟ ما معتاد به دروغ شدهایم...
 
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر