۱۳۹۸ آبان ۱۲, یکشنبه

علت واقعی سرنگونی محمدرضاشاه پهلوی چه بود؟
 در سال ۱۹۷۹ توطئه‌ای مزورانه و خارج از انسانیت در ایران اتفاق افتاد که منجر به سرنگونی پادشاه و نظام پهلوی، کشتار قهرمانان ایران، غصب مال و اموال مردم و تعقیب و به سیاه چال انداختن ایراندوستان، مهاجرت ۸ میلیون به خارج از کشور، قتل هزاران نفر، چپاول ثروت‌های ملی برای منافع شخصی، کشتار و به دار آویختن مردم بی‌گناه، تجاوز به عنف و ایجاد فقر و گرسنگی و از بین بردن هویت و فرهنگ بلندپایه ایرانی گشت که تا حال چهل سال متوالی است ادامه دارد.
قبل از هر چیز باید بگویم که من نه کمونیست هستم و نه ضدآمریکا. اما به اسنادی برخورد کردم که برخلاف منافع ملی زادگاهم و مردم آن است و علل واقعی تمام این ناکامی‌ها و تبهکاری‌ها را روشن می‌کند و در این برهه از تاریخ سند دیگری از جنایات بیگانگان و عمال تبهکارشان را ارائه می‌دهد. از آنجا که همه چیز جهان امروزه بر گردش امور سیاست و اقتصاد می‌گردد، نگارنده برای پیدا کردن علل این فاجعه تاریخی، مکتب‌های سیاسی/ اقتصادی جهان را کنشگرانه بررسی کردم تا کاربرد آنها را در جامعه ایران بیابم. نخست می‌بایست به روش سیاسی/ اقتصادی که در نظام گذشته بر ایران حاکم بود بپردازم.
پایه‌های ساختاری هر اجتماع در جهان بر یک نوع «ایسم» سیاسی/ اقتصادی ریخته شده. قبل از برپا کردن هر ساختار اجتماعی، ما می‌بایست به یک ایسم باور داشته باشیم و آن را سرلوحه‌ اندیشیدن و عملکرد جامعه‌مان قرار دهیم. کشورهای جهان هر کدام ایسمی‌ برای خود انتخاب کرده‌اند. یا ما کمونیست هستیم، یا سوسیالیست، یا شیوه اداره جامعه‌مان اسلامی است و یا ما آزادیخواه یا لیبرال هستیم. ما از سرمنشأ انقلاب مشروطیت با قیام ضد دیکتاتوری و حکومت ملوک‌الطوایفی خان‌خانی روش حکومت خود را عوض کردیم و روش اندیشیدن آزادیخواهی یا آزاداندیشی لیبرالیستی را برگزیدیم و با سیستم سرمایه‌داری کاپیتالیستی در هم آمیختیم. این سیستم ساختاری جامعه، از قبل از جنگ جهانی اول در اروپا شکل گرفت و سرمنشأ عملکرد حکومت‌های غرب برای آزادی و آزادیخواهی آنان شد.
بنا براین ما نمی‌توانیم پایه حقوق، سیاست، اقتصاد، جامعه، فرهنگ را بریزیم، بدون اینکه به سیستم لیبرالیستی باورمندمان توجه کنیم. قبل از هر حرکتی برای ساختارسازی باید به این اصول توجه کنیم. در تمام ایسم‌های جهان تنها «لیبرالیسم» بوده که به بشر، آزادی و کرامت انسانی داده. این لیبرالیسم بوده که توانسته بشر را از دست بسیاری خودکامگان تاریخ آزاد کند. این لیبرالیسم بوده که توانسته زنان اروپا و غرب وحشی که در چنگال مسیحیت و بربریت بدتر از زنان ما زندگی می‌کردند را امروز به آزادی و حقوق مساوی برساند و لباس‌های آنها را که مانند بسته‌بندی‌های دوران جاهلیت می‌ماند تغییر دهد و به آنها حقوق برابر، کار، خانواده و حرمت اجتماعی بدهد تا اینها بتوانند در تمام جبهه‌های زندگی دوشادوش مردان کار کنند و مسئولیت بر دوش بکشند.
سیستم لیبرالیستی قوانین و قاعده ویژه خود را دارد. از روی این داده‌ها ما می‌توانیم پایه‌ها و بخش‌های مختلف جامعه را ساختار‌سازی و برایشان «قانون» بنویسیم.
لیبرالیسم چیست و چگونه عمل می‌کند
لیبرالیسم یا آزادیخواهی از نظر اروپاییان به معنای رها شدن و رها کردن انسان‌ها از جور و ستم دیکتاتوری و حکومت‌های فئودالیست، تحول در دین، جدایی دین از سیاست و عقلانی کردن جوامع اروپا و مسیحیت، مسئله رعایت حقوق بشر و حرمت گذاشتن به انسان‌ها، شناسایی حقوق بین‌الملل در تمام کشورهای جهان و برقراری نظام مردمسالاری یا دمکراسی است که از اولویت‌های تفکر اندیشمندان اروپا که پایه‌گذار رنسانس بودند به شمار می‌آید.
تعریف کوتاهی از لیبرالیسم بر این نظراست که:
۱– افراد بشر باید در برابر قوانین ارتجاعی و مقررات قهرآمیز دولت‌های توتالیتر به آزادی کامل برسند.
۲ – افراد بشر باید در برابر ادیان سلطه‌گر در تمام اجتماعات به آزادی برسند و خود را از قید و بند آنان برهانند.
۳ – انسان‌ها باید در برابر قوانین کلی و دگم پایداری و مبارزه کنند تا به آزادی برسند.
۴ – از سرکوب و لگدمال شدن اراده افراد توسط خودکامگان بایستی جلوگیری کرد تا آنها به آزادی برسند.
۵ – لیبرالیسم خواهان آزاد بودن و داشتن اراده شخصی در برابر قدرت‌طلبی و سلطه در هر نوع نظام است.
۶ – آزادیخواهی و آزاد بودن انسان‌ها در برابر تمام ایدئولوژی‌های مذهبی، سیاسی، اقتصادی هدف لیبرالیسم است.
۷ – داشتن تمام آزادی‌ها برای انسان‌ها، بدون آنکه به حقوق و آزادی دیگران تجاوز و لطمه آورده شود.
۸ – مالکیت شخصی بایستی یک حق انسانی و آزاد‌طلبی شناخته و به رسمیت شناخته شود و هیچکس را حق تجاوز بر آن نباشد.
۹ – آزاد بودن در برابر انتخاب مشاغل و کسب و کار و تجارت آزاد و رقابت تولید بر اساس عرضه و تقاضا در چهارچوب اجتماع.
۱۰ – دولت‌ها حق دخالت در امور تولیدی و تجارت و خرید و فروش کالا‌ها را نداشته و فقط فعالیت آنها منحصر به گرفتن ورود کالاهای خارجی به کشور و گرفتن گمرکات از آنها می‌شود.
این موارد اساسی تئوری لیبرالیسم که در نظام گذشته برقرار بود اکنون هیچ موردش در جامعه ایران وجود خارجی ندارد و دلالت بر وجود یک دیکتاتوری مطلق می‌کند.
مکتب سیاسی/ اقتصادی کینز یا مکتب کینزگرایی ملی
تمام این اصول ذکرشده در «سیستم لیبرالیستی کلاسیک»، در دولت‌هایی که طرفدار آمریکا بودند از جمله در «مکتب جان مینارد کینز در شیکاگو» پایه‌گذاری شد. از جمله حزب لیبرال انگلستان از هواداران سرسخت مکتب کینز بودند.
جان مینارد کینز بنیانگذار این مکتب یکی از اقتصاددانان برجسته قرن بیستم و دارای دانشنامه از دانشگاه آکسفورد انگلستان بود. «کینزگرایی ملی» نوعی روش اقتصادی/ سیاسی است که درون نظام سرمایه‌داری با مجموعه «خدمات رفاهی/ اجتماعی» و کنترل نسبی اقتصاد توسط دولت از بروز بحران‌های ادواری و غیرادواری نظام سرمایه‌داری جلوگیری می‌کند.
دولت‌هایی که پایبند و طرفدار این مکتب بوده‌اند به نام «دولت‌هایی با مجموعه خدمات رفاهی خدمتگزار» شناخته می‌شدند و توجه‌شان برآورده کردن منافع ملی و رفاه شخصی مردم کشورشان بود.
این دولت‌ها، مانند ایران، عراق، لیبی، از لحاظ منابع ملی به غیر از مصر، دولت‌های بسیار ثروتمندی بودند که غرب به انرژی آنها که نفت و گاز و منابع نادر دیگری بود وابسته بود. این دولت‌ها مسئولیت در برابر امنیت و رفاه مردم را سرلوحه عملکرد و اجرائیات خود می‌دانستند بطور مثال مسئولیت در برابر به وجود آوردن کار، سهولت برای تشکیل خانواده، داشتن خانه، داشتن بیمه‌های اجتماعی و حقوق مکفی سالمندی، مسئولیت در برابر آموزش و پرورش، تغذیه رایگان برای هرکس که نیازمند بود و تغذیه رایگان برای کودکان در مدرسه، مسئله توسعه علم و دانش، ساختن مدارس، آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها – دولت ایران با ۷شاخه انقلاب سفید که یکی از آنها سپاه دانش بود، سپاهیان را به دورترین نقاط کشور برای سوادآموزی و پیشرفت فرهنگ و تمدن ایرانی گسیل داشت. مسئولیت سلامتی مردم، شهرها و روستا‌ها که در آنها بیمارستان و درمانگاهای بسیار ساختند و آب را لوله‌کشی کرده، برق و تلفن را به خانه‌های آنها برده و جاده‌های شوسه به این نقاط دورافتاده از تمدن بشری کشیدند، محیط زیست را با درختکاری و ایجاد پارک‌های تفریحی برای آنها آماده نمودند. تمام اینها را دولت خدمتگزار طرفدار مکتب کینز با ضمانت امنیت شهروندان انجام می‌داد.
در کنار این وظایف لیبرالیسم ویژگی‌های مخصوص دیگری هم دارد که «نیازهای هر کشور بر اساس نیاز‌های داخلی خودش تولید می‌شد» و دولت حق دخالت در انجام معاملات تجارتی غیر از نفت و گاز را نداشت. اینها از پایه‌های تئوری لیبرالیسم بود که در ایران اجرا می‌شد.
از سال‌های ۱۹۷۰ که کشور‌های آسیایی ژاپن، چین و هند تولیدات صنعتی ارزان‌تری را به بازار صادر می‌کردند، میزان صادرات و فروش و استفاده کشورهای غربی به شدت پایین آمد و آنها را واداشت تا به دنبال راه چاره بیافتند. آ نها با کاوش‌های خود به تئوری آدام اسمیت تحت عنوان سیستم نئولیبرالیستی دست یافتند. آدام اسمیت در سال ۱۷۷۶ میلادی در کتاب معروف خود «ثروتمند شدن ملت‌ها»، به نظریه‌ای تحت عنوان «تجارت کاملا آزاد و بدون مرز» اشاره می‌کند که می‌تواند گردش بسیار سریعی در خرید و فروش معاملات اقتصادی و صنعتی به وجود آورد که باعث انباشت ثروت و سرمایه‌گذاری بیشتر برای این کشور‌ها خواهد بود.
این تئوری توسط نخست وزیر وقت انگلستان مارگارت تاچر پشتیبانی شد و او به اطلاع آمریکاییان یا سران برگزاری این تئوری که «برادران فریدمن و دولت کارتر» بودند رساند که تصادفا تمام کشورهای اسلامی که در سال‌های ۷۰ جمعیتی در حدود یک میلیارد و سیصد میلیون نفر را داشتند، از زمان بعثت محمد تا به امروز دارای روش اقتصادی هستند که با «سیستم نئو لیبرالیستی آدم اسمیت» کاملا منطبق است و آن عینا روش تجارت و بازرگانی خرید و فروش بازار آزاد و بدون مرز است که کاروان‌های حامل این اجناس از هزاران سال پیش به این طرف، از مرزهای کشورهای مجاور گذشته و کالاهای خود را به بازارهای مختلف می‌رسانند. از آن گذشته این کشورهای مسلمان از لحاظ منابع طبیعی بسیار ثروتمند و دوستدار اجناس لوکس هستند. این تجربه انگلستان که بیش از ۳۰۰ سال دوران کلونیالیستی خود آن را در این مناطق به دست آورده بود و عادات، سنت‌ها و کردار مسلمانان را بسیار دقیق سنجیده و شناسایی و به ذات بازارمنشی و حرص سودجویی آنها پی برده بود، می‌توانست با در نظر گرفتن و پیاده کردن تئوری لیبرالیستی جهان غرب را از اضمحلال اقتصادیش برهاند.
با پذیرش نظریه آدام اسمیت، جان میلتون فریدمن آمریکایی با پیشنهاد این تئوری در کنگره آمریکا در سال ۱۹۷۶ موفق به بردن جایزه اقتصاد نوین از دانشگاه کلمبیا و برنده جایز نوبل گشت. روش اندیشیدن نئولیبرالیستی بر محور «عقلانیت محض یا عقلانیت ناب» بدون در نظر گرفتن اخلاقیات انسانی استوار است که در آن حسابگری و به صرفه بودن یا به صرفه نبودن مطرح می‌شود. در این روش اندیشیدن، دین و کلیسا و اخلاقیات الهی «ده فرمان» که از اصول تورات و دین یهودیت ومسیحیت است مانند تو باید این کار را بکنی و تو نباید این کار را بکنی به کلی از چهار چوب ساختار‌سازی اجتماع توسط برجستگان اندیشمند رنسانس بیرون کشیده شده و بجایش اخلاقیات اجتماعی را در «قانون» جانشین آن کردند.
در فلسفه زرتشت، اخلاق برخاسته از آموزه‌های زرتشت مانند پندار و گفتار و کردار نیک در «ذهنیت انسان‌ها» جایگزین است. انسان ایران باستان که مشهور به سجایا و ارزش‌های اخلاقی بی‌شمار بود طبق نوشته‌های بسیاری از ایرانشناسان اعم از دوست و دشمن مانند هرودت و گزنفون و کریشمن و دیگران، اخلاق و درستی ایرانیان مورد ستایش آنها بود. کوروش بزرگ و داریوش شاه آوازه جهانی داشتند که در قلمرو آنان ایرانیان دروغ نمی‌گفتند و درستی و نحوه تربیت فرزندانشان سرآمد بود و کسی به دیگری آزاری نمی‌رساند. پادشاهان ایرانی برده‌ها را آزاد می‌کردند و قوانین آزادیخواهی (لیبرالیسم) طبق لوحه سفالین کوروش کبیر در ۲۵۰۰ سال پیش در ایران حاکم بود و زن‌ها برابر مردان از حقوق انسانی و اجتماعی برخوردار بودند و هرکس یکی از این قوانین اخلاقی را زیر پا می‌گذاشت از حقوق شهروندی طرد می‌شد.
در دنیای مدرن نئو لیبرالیستی امروز اثری از اخلاقیات «ده فرمان» انجیل عهد قدیم نیست و اخلاق و اخلاقیات از ذهن انسان‌ها بیرون کشیده شده و در «قانون و مقررات» پایه‌گذاری گشته و انسان اروپایی را مانند انسان ایرانی دوران باستان، دیگر حتما چندان موظف به رعایت اخلاقیات، حقوق بشر و حقوق بین‌الملل نمی‌کند. بشر غربی با داشتن عقل ناب – بدون کنترل اخلاق- با تخلف عمد و یا غیرعمد از قانون و زیر پا گذاشتن آن اگر لازم باشد و منافع‌اش ایجاب کند پا به روی قانون می‌گذارد و جریمه لازم را می‌پردازد و همه چیز به حال عادی خویش برمی‌گردد. مانند جرائم رانندگی، دزدی‌های مالیاتی، جرائم رشوه‌خواری، جرائم دزدی، جرائم قاچاق، و امثال آنها که هر روز و هر روز ما با آنها سر و کار داریم.
جایگزین شدن اخلاقیات در قانون اجتماعی و طمع رسیدن به پول بیشتر باعث شد که طرفداران مکتب جدید نئولیبرالیسم به جان طرفداران مکتب کینز در شیکاگو افتادند. این اولین بار بود که در چهارچوب سرمایه‌داری دو جبهه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به جان هم افتاده و از آنجا که موقعیت اقتصادی جهان غرب در خطر بود و نئولیبرالیسم وعده ثروتمند شدن می‌داد، پیروزی از آن نئولیبرالیسم گشت و به ناگهان دنیای انسان‌ها دارای «جهان‌بینی پول» و کسب منفعت گشت. بنابراین تصمیم بر این شد که نئولیبرالیسم به جنگ طرفداران مکتب کینز که «دولت‌های خدمتگزار » را تشکیل می‌دادند برود و اینها، کشورهای ثروتمندی از لحاظ منابع انرژی‌زا و منابع کمیاب و نادر دیگر بودند که تازه پا به صنعتی شدن گذاشته بودند و لیبرالیسم یا آزادیخواهی در آنها نهال تازه گذاشته بود و نیاز‌های صنعتی خویش را خود تولید می‌کردند. این کشور‌ها با وجود منابع زمینی، انسانی، جغرافیایی و ژئوپلیتیکی بسیاری که دارا بودند، می‌توانستند در کوتاه‌مدت به جهش‌های اقتصادی بلندی برسند که باعث می‌گشت در آینده نزدیک خطر بزرگی برای رقابت کالاهای تولیدی غرب باشد.
در سال ۱۹۷۳ کودتای آمریکایی در کشور شیلی که یک کشور کمونیستی/ سوسیالیستی بود علیه حکومت سالواتور آلنده انجام پذیرفت. این کودتا به بهانه این بود که یک کشور سوسیالیستی در خاک آمریکای جنوبی لیبرالیسم ایالات متحده را به خطر می‌اندازد. طراحان این کودتا به رهبری میلتون فریدمن و برادرانش، که طراحان سیاسی/ اقتصادی نئولیبرالیسم بودند، بازار جدیدی را برای آمریکا جستجو می‌کردند.
امروز بعد از تقریبا ۶۰ سال شاهد قیام مردم شیلی علیه حکومت این کشور که سیاست اقتصادی نئولیبرالیستی آمریکا را دنبال می‌کند و منجر به ورشکستگی اقتصادی شیلی و غارت این کشور شده می‌باشیم که میلیون‌ها از افراد این کشور به خیابان‌ها ریخته‌اند و یکصدا فریاد می‌کشند «ما حکومت نئولیبرالیستی نمی‌خواهیم».
سپس برادران فریدمن بر ضد «مکتب شیکاگو و دولت‌های طرفدار» مکتب کینز به مبارزه برخاستند. یعنی در میان سیستم کاپیتالیستی، لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به جان هم افتادند، و از آنجا که نئولیبرالیسم وعده‌های بزرگتری با ثروت بیشتری به اقتصاد درمانده غرب می‌داد، باعث پس زدن لیبرالیسم شد.
بعضی کشورهای لیبرال و یا آزادیخواه طرفدار مکتب کینز مانند دولت ناصر در مصر، محمدرضا شاه پهلوی در ایران، صدام حسین در عراق، معمر قذافی در لیبی حاضر نبودند منابع زیرزمینی خود را مانند عربستان سعودی، کویت، امارات متحده و غیره در ازای پشیزی در اختیار غربی‌ها بگذارند و می‌خواستند تولیدات داخلی خود را از جمله نفت و گاز در اوپک، در برابر کالاهای صنعتی غرب خود ارزشگذاری کنند.
لذا چنانچه شاهد بودیم در کنفرانس سران کشورهای غربی در گوادالوپ تصمیم بر این شد که حکومت شاه در ایران سرنگون شده و جایش حکومت آخوندی خمینی برقرار شود. حکومت‌های دیگر نیز یکی پس از دیگری توسط آمریکایی‌ها و با موافقت و پشتیبانی اروپایی‌ها سرنگون گشتند و جایشان را حکومت‌های دست‌نشانده غرب گرفتند.
رعایت اخلاق، حقوق بشر و حقوق بین‌الملل از جانب ابرقدرت‌ها و کشورهای اروپایی که منافع‌شان به خطر افتاده بود، بار دیگر بسان دوران استعمار زیر پا نهاده شد و روش استثمار نوین در سراسر جهان برقرار گشت. حکومت جمهوری اسلامی خمینی از همان اوان سلطه خود تمام قهرمانان و جانبازان ایرانی را معدوم کرد و سپس دست به وارد کردن کالاهای غربی و شرقی زد، تا جایی که دیگر امکان رقابت با این کالا‌ها موجود نبود، لذا کارخانجات و تولیدات ملی ما یکی پس از دیگری ورشکست شدند که آخرینش کارخانه هفت‌تپه است تا دیگر اثری از آنها باقی نماند.
نئولیبرالیسم یا اولترا لیبرالیسم چیست و چگونه عمل می‌کند
نئولیبرالیسم فرم جدیدی از لیبرالیسم است که در سال ۱۷۷۶ توسط یک سیاستمدار اسکاتلندی به نام آدام اسمیت به صورت یک تئوری آکادمیک تکامل یافت و پا به جهان گذاشت. کتاب معروف او به نام «ثروتمند شدن ملت‌ها» اکنون یگانه الگوی کشورهای بزرگ صنعتی است. آدام اسمیت در تئوری خود «قانون تعرفه گمرکی» را که در تئوری لیبرالیسم و مکتب کینز وجود داشت از میان مرزهای کشورهای مختلف از میان برداشت و پیشنهاد وضع قانون «حق داشتن مالکیت جهانی» را نمود. او هیچ نوع کنترلی را برای ورود و خروج کالا‌ها نگذاشت، همانطور که در اتحادیه اروپا امروز اینطور است و در میان ۲۸ کشور تابع این اتحادیه مرزی وجود ندارد. آدام اسمیت داد و ستد، تجارت و رفت و آمد را به کلی آزاد کرد و بر این عقیده بود که این بهترین روش برای تکامل اقتصاد، برای پیشرفت اقتصاد و ازدیاد ثروت است. این ایده انقلابی به زودی در تمام اروپا و آمریکا به سرعت اشاعه شد. نئولیبرالیسم بر این عقیده است که بازار کنترل نشده بهترین بازار اقتصادی جهان خواهد بود که انباشت سرمایه را به وجود می‌آورد و این انباشت سرمایه باعث ایجاد تولید مازاد بر مصرف شخصی را باعث می‌شود که این مازاد تولید به همه جهان فروخته می‌شود و از این بابت چون اقتصاد آزاد است، ثروت عظیمی‌ را پیش می‌آورد که کشور‌ها را ثروتمند می‌کند.
اکنون این پرسش کلیدی پیش می‌آید که این تولید و فروش درچه کشورهایی باید انجام پذیرد و این کشور‌ها که این کالا‌های مازاد را می‌خرند چه کشورهایی هستند؟
واقعیت این است، تنها کشورهای ابرقدرت و صنعتی اروپا و آمریکا هستند که تولید کالاهای صنعتی می‌کنند و تولیداتشان مبتنی بر مازاد تولید است. این کشور‌ها یک پنجم جمعیت روی زمین را تشکیل می‌دهند. بقیه کشور‌ها تولیدی ندارند که به ازدیاد تولید و مازاد تولید برسند و این مازاد تولید را به همه جهان بفروشند و در نتیجه ثروتمند شوند. این راهی یکطرفه است که یک پنجم جمعیت جهان بی‌نهایت ثروتمند می‌گردند و بقیه به خاطر عدم تولید و داشتن کار به فقر و فلاکت ومهاجرت و پناهندگی و تمام عواقب سیاه آن دچار می‌شوند. مگر جهان امروز به این صورت نیست؟
اکنون به تاریخچه به وجود آمدن این سیستم جدید می‌پردازم تا ببینیم که سیستم نئولیبرالیسم در حقیقت عملکردش چیست.
در سال‌های ۷۰ تا ۷۶ میلادی تولیدات و فروش کشورهای غربی، به‌خصوص انگلستان، آلمان و فرانسه و ایالات متحده آمریکا، به علت رقابت شدید کشورهای ژاپن و چین در تولید و صادرات کالاهای صنعتی که بسیار ارزان و قدرت رقابت را از دست غرب می‌ربود، اقتصاد کشورها غربی به یکباره تنزل کرد. این کشورها در سیستم خود به بن‌بست کشیده شده بودند و می‌بایست به دنبال راه چاره‌ای بگردند.
از این بابت به سوی تئوری آدام اسمیت رفتند و خواستند ببینند که آدام اسمیت علت ثروتمند شدن جهان را روی چه اصلی نوشته است. دیدند که آدام اسمیت مرزها و گمرکات را بین کشورها ی جهان برداشته و معاملات تجاری را برای همه آزاد اعلام کرده و وضع قانون مالکیت جهانی را پیشنهاد نموده است.
مارگارت تاچر اولین کسی بود که از این تئوری پشتیبانی و پشت سرش حکومت آمریکا با کارتر از پیشنهاد نئولیبرالیست شدن پشتیبانی کردند. این پشتیبانی از جانب کشورهای اروپایی، انگلستان، آلمان، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و دیگران به رسمیت شناخته شد و این کشورها به آهستگی و با احتیاط کامل به سوی نئولیبرالیسم قدم برداشتند و کارخانجات خود را به جهان سوم و چهارم برای تولید کالا منتقل کردند و در ازای پرداخت یک پشیز مزد به کارگران این کشورها برای خودشان کالاهای جدید ساختند. طبق آمار دولت آلمان هم اکنون ۱۷۰۰۰ شرکت چندملیتی آلمان تنها در هندوستان به کار تولید مشغولند (خبرگزاری یورونیوز). از آن زمان تجارت و خرید و فروش اجناس در تمام جهان به روال نئولیبرالیستی به راه افتاده است.
علت واقعی سرنگونی سلسله پهلوی چه بود؟
طراحان سیستم نئولیبرالیستی و سران متفق دولت‌هایشان برای اینکه اقتصاد کشور‌های در حال رشد و توسعه را بهم بریزند تا بتوانند کالاها و تولیدات مازاد خود را به مردم این کشور‌ها بفروشند، دست به کودتا در کشور‌های ثروتمند، اما غیرقابل تمکین از سیاست‌های غرب از جمله ایران، عراق، لیبی که از طرفداران آمریکا بودند زدند و آنها را سرنگون نمودند.
نمونه‌اش حکومت پهلوی بود که تا آخرین لحظه او را می‌ستودند و تحسین می‌کردند و در دقایق آخر تمام دوستان او در نشست گوادالوپ به ناگهان علیه پادشاه ایران رأی دادند و او را سرنگون کردند و به وسیله حکومت به اصطلاح اسلامی خمینی و خامنه‌ای کارخانجات تولیدات ملی را در این کشور از بین بردند.
متاسفانه دلیل این سرنگونی را برای پنهان نگه داشتن زوال اقتصادی/ سیاسی خود، خطر حمله اتحاد جماهیر شوروی به ایران و ضعف حکومت پهلوی در برابر آن قلمداد کردند که این تئوری تا به امروز هم به خورد ملت ایران داده می‌شود. سئوال اینجاست که آیا ایالات متحده آمریکا که بزرگترین ابرقدرت جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و نظامی‌ بود و پادشاه ایران هم از بزرگترین متحدان آن محسوب می‌شد، نمی‌توانست از تمام قدرت خود استفاده کند و با یاری خود به ایران در برابر این خطر شوروی بیایستد؟ آیا این یک استدلال پوچ و توخالی نیست که به خورد ما ایرانی‌ها داده‌اند تا دستشان باز نشود و به مراد خود که از بین بردن ما بود برسند؟ آیا منظور این نبود که تمام پایه‌های صنعتی ایران و کشورهای دیگر را از بین ببرند تا بتوانند در برابر ژاپن و چین ایستادگی کنند؟ خود قضاوت کنید که در حال حاضر ما چند عدد کارخانه تولید ملی داریم و در زمان پهلوی‌ها این کارخانجات چه مقدار بودند؟
این یک واقعیت است و در نتیجه این جنایت امروز حداقل ۶۰ میلیون ایرانی به خرید و فروش کالا‌های بیگانه مشغولند. هرکس که در بازار کف زمین را جارو می‌کرده اکنون با اجازه دولت دست نشانده غرب به ژاپن، اندونزی، فلیپین و پاکستان و غیره می‌رود و از این کشور‌ها جنس برای فروش می‌آورد. این افرادی که این جنس را وارد ایران می‌کنند خود این جنس را می‌فروشند. این جنس از آن کیست؟! این اجناس مال انگلیس، فرانسه، آلمان و ایتالیا و فرآورده‌های اروپا و چین و ژاپن است، چه استفاده‌ای بهتر از این که شما صاحب کالا باشید و قانونی را در جهان بگذرانید که مالکیت خصوصی باشد. اینها به وسیله سیستم و قانونی که آن را خود گذرانده بودند و به سران کشورهای دست نشانده خود آن را تحمیل کردند، توانستند تمام کارخانجات به درد بخور و آب‌ها و زمین‌های کشاورزی این جهان را خریده و از نیروی بسیار ارزان این کشور‌ها برای رسیدن به منافع شخصی‌شان استفاده کنند. در نتیجه این کشورها در برابر این قوانین همه چیزشان را از دست می‌دهند. تمام سوپرمارکت‌های غرب بیشترشان تمام زمین‌های آسیا، آفریقا را خریده‌اند و با تکنیک‌های بالای خودشان کشت می‌کنند و صاحبان سابق این زمین‌های کشاورزی یا بیکارند و یا باید برای این سرمایه‌داران غربی کار کنند.
شبه «مالکیت خصوصی» سراسر جهان را فرا گرفته و رهایی از آن غیرممکن به نظر می‌رسد. یک نمونه کوچک آن شرکت بین‌المللی «نستله» است که تقریبا تمام منابع آب نوشیدنی جهان را از کشور‌های آمریکای شمالی تا آفریقای جنوبی، آسیا و استرالیا خریده و یا در اجاره بلندمدت خود دارد و این آب را در بطری‌های پلاستیک پر کرده و در سراسر جهان می‌فروشد. تقریبا قنات، جویبار و رودخانه‌ای نیست که نستله به بهانه آب نوشیدنی تمیز با شهرداری‌های تمام شهرها و کشورهای جهان نخریده و یا با آنها قرارداد نبسته باشد. امروز این بطری‌های پلاستیک به مردم بیافرا، غنا، پاکستان، فیلیپین و بقیه کشور‌ها فروخته می‌شود و پولش به جیب نستله می‌رود، بدون آنکه این مردم جرئت داشته باشند از قنات و یا رودخانه خود جرعه‌ای آب بنوشند. خوب می‌دانیم که این پلاستیک‌ها که بر بیلیارد‌ها تفاله صنعتی بالغ می‌شود چه بر سر اقیانوس‌ها، موجودات دریایی، محیط زیست، جنگل‌ها، که ذرات آن تا قطب شمال و قطب جنوب پراکنده شده آورده است و باعث نیستی محیط زیست و تغییر کلی آب و هوا شده و هیچکس نیست تا قانونی را ذکر کند تا شرکت نستله را در مورد این جنایت تاریخی جوابگو نماید!
اما ما فقط نستله را در میان میلیاردرهای جهان نداریم. ما الان در جهان ۲۲۵۰ میلیاردر داریم. این جهان، فقط در اختیار این میلیاردر‌هاست و اینها هستند که اخلاق ندارند و بجز پول چیزی نمی‌شناسند و معادن و غنائم نادر جهان را برای تولیدات کارخانجات صنعتی خود لازم دارند. یک سوم جنگل‌های آمازون را اینها بریده‌اند. جهانگردی جهان، هتل‌های ۶ ستاره، هواپیماهای جهانگردی و غیره مال آنهاست و میلیون‌ها توریست را به دورترین نقاط جهان می‌برند و در اماکن خود سکنا می‌دهند. سران دولت‌ها، ترامپ، خانم مرکل، رئیس جمهور فرانسه و دیگر رؤسای جمهور و وزیران خارجه کشور‌های اروپایی، اینها پادوهای این میلیاردرها هستند.
قانون لیبرالیسم این بوده که دولت‌ها در کار معاملات دخالت نمی‌کردند و فقط از کالاهای وارده گمرک می‌گرفتند. اکنون این قانون به زیر پا گذاشته شده. در قانون نئولیبرالیستی آمده که رؤسای دولت‌ها باید به عنوان نماینده کارخانجات تولیدی غرب به کشور‌های دیگر بروند و قرارداد ببندند. در نتیجه سران هفت، سران ۲۰، سران ۵ به اضافه ۱ درست شده اینها هیچ کاری ندارند جز اینکه کیف‌شان را بگذارند زیر بغل‌شان و بروند با سران این کشورهای دست نشانده خود قرارداد‌های آنچنانی ببندند. این قراردادها همه‌اش یکطرفه است. این قرارداد‌ها بیشترشان برای استخراج منابع ملی و نادر این کشور‌هاست که ما هیچ اطلاعی حتی از مفاد یکی از آنها نداریم. آیا به این شیوه اقتصادی/ سیاسی استثمار نوین جهانی نمی‌توان نام نهاد؟ آیا این ضد انسانیت و ایجاد بردگی، چپاول در برابر مفاد ذکر شده لیبرالیسم یا آزادیخواهی نیست.
حال به این پرسش پاسخ دهیم که چرا اروپا، چین، ژاپن، حاضر نیستند دست از حمایت جمهوری اسلامی بکشند و این شانس را به مردم ایران بدهند تا به آزادی و سرفرازی خود برسند؟ این پرسشی است که تقریبا هر ایرانی در این برهه از تاریخ از خود می‌کند اما به صورت واقعی کسی از این معما چیزی سر در نمی‌آورد. چه چیز بهتر برای کشور‌های صنعتی که وسیله‌ای را فراهم کرده‌اند تا مردم جهان سوم و چهارم اجناس آنها را بخرند و به خودشان بفروشند و در برابرش برای همیشه به آنها وابسته باشند.
حقوقدانان، سیاستمداران آینده ایران، دانشمندان، روشنفکران، فرهیختگان، ایراندوستان، خوب توجه بفرمایید که چه رویداد خانمان‌براندازی در جهان بدین وسیله پا به عرصه وجود گذاشته. اکنون حداقل ۶۰ میلیون ایرانی سعی دارند این کالا‌های کشورهای صنعتی را برای آنها بفروشند تا لقمه نانی برای خانواده‌شان ببرند. اما در این میان چپاولگران غاصب این سرزمین از جمله سران دولت اسلامی و فرزندانشان لقمه‌های بسیار بزرگتری برای خود دارند که آنها را میلیاردر می‌کند. همه اینها اجناس انگلیسی، آلمانی فرانسوی وچینی و غیره را می‌فروشند، همه چیز شده خرید و فروش. همه چیز شده پول. عاطفه، حیثیت، انسانیت، غرور ملی و شرافت همه چیز از بین رفته. حال شما توقع دارید و از اروپا درخواست می‌کنید که اروپا بیاید و جمهوری اسلامی را رها کرده و پشتیبانی نکند. این شصت میلیون که هیچی، هشتاد میلیون ایرانی احتیاج به غذا و دارو و غیره دارند که باید از خارج وارد شود تا این ملت بتواند تغذیه کند و سیر شود. هشتاد میلیون ایرانی که در حال حاضر هیچ تولید ملی ندارند، حتی کره و پنیر و روغن را باید از خارج و یا از کارخانه‌هایی که مال این مزدوران بیگانه است و از پول این مردم درست شده تهیه کنند. درواقع حتی چوب جارو را از خارج با پول نفت وارد می‌کنند. آیا تن دادن به این همه ننگ و نکبت‌ها باعث سرشکستگی برای ما نیست؟
خوشبختانه زمان جاهلیت دارد سپری می‌شود و نسل جوان و مردم به بلوغ فکری قابل توجهی رسیده‌اند. تنها یک اشکال کلی موجود است. تحلیلگران و تفسیرگران ما تنها به آسیب‌های رسیده از جانب دین به مردم، هویت و فرهنگ ایرانی می‌پردازند. این بسیار لازم است، اما اگر مردم ما از دین و اسلام رویگردان شوند، این روشنفکران فکر نمی‌کنند که خلاء بزرگی به وجود می‌آید و باید جایش را با چه چیز پر کنند؟ می‌گویند با هویت ملی و دمکراسی. اما آیا ایرانیان محتوای هویت ملی خود را بعد از ۱۴۰۰ سال تزریق هویت حذفی اسلامی بجز برگزاری چند جشن ملی در سال می‌شناسند؟ آیا کسی تا حال آموزش و آگاهی در این مورد به مردم ایران داده است؟ آیا می‌دانند که محتوای دمکراسی بر پایه تفکر دیالکتیکی است. آیا مردم ایران به صورت دیالکتیکی فکر می‌کنند یا به صورت حذفی؟ ما کی می‌خواهیم این مشکلات را بشناسیم و از سر راه برداریم؟ تحلیل‌ها و تفسیر‌ها از جانب روشنفکران ما نباید به صورت یک بعدی و تنها منحصر به آسیب‌شناسی از جانب دین و اسلام شود. ما وقت چندانی نداریم و ایران در مرحله تجزیه است. مسئله اپوزیسیون و مبارزه با «دو دشمن خانه‌برانداز» ذکر شده مسئله‌ایست که اشخاص اپوزیسیون، سیاست‌گزاران و مردم آزادیخواه ایران باید قدرت تحلیل مسائل اجتماع و مسائل جهانی را داشته باشند و قادر باشند منافع اجتماعی را درک نمایند و تغییراتی را که قرار است در آینده انجام شود لمس کنند و در جهت آن روش اندیشیدنی پا بگذارند که به رنسانس ایرانی برسند. در این جهت کوچکترین قدمی‌ برداشته نشده. تجزیه و تحلیل‌های چندبعدی خبر‌ها را عمده می‌کنند و سطح آگاهی مردم را برای رسیدن به آزادی و روش اندیشیدن درست بالا می‌برند. وگرنه همه چیز همین آش است و همین کاسه.

هیچ نظری موجود نیست: