۱۳۹۵ خرداد ۱۳, پنجشنبه

قیام رای‌دهندگان علیه میانه‌روی سیاسی...
هر دو سوی اقیانوس اطلس، لیبرال دموکراسی زیر فشار است. سیاست مبتنی بر میانه‌روی که از جنگ جهانی دوم به بعد مقبولیت عمومی یافته بود، روزگاری سخت می‌گذراند. نیروهای میانه همچنان موقعیت‌شان را حفظ کرده‌اند، اما به زحمت.
اخیرا نیمی از رأی‌دهندگان اتریشی به‌رغم همه هشدارهای همسایه‌های اروپایی‌شان به کاندید راست افراطی رأی دادند. چیزی نمانده بود یک سیاست‌مدار راست‌گرای افراطی برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم شخص اول یک کشور اروپایی بشود.
اقبال عمومی به نوبرت هوفر اتریشی بی‌شباهت به محبوبیت دونالد ترامپ در آمریکا نیست. نامزدی که بسیاری آمریکایی‌ها او را نامزد ضد ساختار قدرت می‌دانند.
در فرانسه هم جبهه ملی به رهبری مارین لوپن مدت‌هاست در بعضی نظرسنجی‌ها پیشتاز است.
با این همه، احزاب بزرگ‌تر که بدنه سیاست پس از جنگ جهانی دوم را شکل داده‌اند، نشان داده‌اند که آسان از صحنه به در نمی‌شوند.
انتخابات سراسری بریتانیا (جز اسکاتلند) و انتخابات شهرداری لندن همچنان میدان رقابت سنتی احزاب کارگر و محافظه‌کار است.
در انتخابات قبلی پارلمان اروپا هم گرچه احزاب ضد ساختار قدرت موفق بودند، اما قدرت همچنان دست حزب راست میانه "مردم اروپا" و سوسیالیست‌ها و لیبرال‌هاست.
در هلند، خیرت ویلدرس، سیاستمدار پوپولیست، پیشتاز نظرسنجی‌ها بود اما در انتخابات سراسری به جایی نرسید. در فرانسه هم همین‌طور. جبهه ملی در انتخابات محلی موفق بود، اما در دور دوم که حیاتی بود به جایی نرسید.
در اروپا زیاد پیش می‌آید که گروه‌های حاشیه‌ای، تازه‌واردها، یا آنها که نارضایتی از وضع موجود را نمایندگی می‌کنند، تا دروازه قدرت می‌آیند، اما راهی به درون نمی‌یابند
در یونان، گاه اعتراض‌های مردمی علیه سیاست اقتصادی ریاضتی – که از بروکسل دیکته می‌شود – به خشونت کشیده شده. اما وقتی از یونانی‌ها پرسیده شد باید از اتحادیه اروپا بیرون بیایند یا نه، کمتر از چهل درصد موافق بودند.
در مجارستان و لهستان اما داستان جوری دیگر پیش رفت. در این دو کشور احزابی به قدرت رسیده‌اند که آماده‌اند اجماع موجود در سیاست اروپا را برهم بزنند.
و البته در آمریکا هم دونالد ترامپ نارضایتی عمومی را شناخته و از آن بهره برده است. بسیاری می‌گفتند این میلیاردر که فقط ستاره یک برنامه تلویزیونی بوده، راه به جایی نمی‌برد، ستاره اقبالش افول می‌کند و روز از نو روزی از نو. اما همه آن ناظران اشتباه می‌کردند. ستاره ترامپ افول نکرد تا سیاستمداران اروپایی همچنان با نگرانی به آسمان سیاست آمریکا چشم بدوزند.
دلیل چیست؟
ریشه این تغییرات چیست؟ نخست آنکه سیاست سال ۲۰۱۶ همچنان تحت تأثیر بحران اقتصادی ۲۰۰۸ است. بسیارند آمریکایی‌هایی از طبقه متوسط که بیش از پیش کار می‌کنند و وضع‌شان از همیشه بدتر است. به طور کلی، شمار کسانی که خودشان را طبقه متوسط می‌نامند رو به کاهش است.
در شش سال گذشته، چهارده میلیون فرصت شغلی تازه در آمریکا ایجاد شده، اما با چه درآمدی؟ همین دستمزد پایین است که به سیاست‌مدارانی چون دونالد ترامپ فرصت عرض‌اندام می‌دهد.
مردم امنیت اقتصادی ندارند. اختلاف طبقاتی بیشتر شده. این نابرابری به بی‌اعتمادی مردم به نخبگان دامن می‌زند.
در آمریکا، وال استریت و آنها که در بخش مالی پول‌های کلان به جیب می‌زنند، همچنان منفورند. همین حس عمومی است که کمپین انتخاباتی برنی سندرز را تا این حد پیش برده – نامزدی که خودش را سوسیالیست دموکرات می‌خواند و کسی تصور نمی‌کرد تا پایان رقابت درونی حزب دموکرات روبروی هیلاری کلینتون بماند.
یکی از ویژگی‌های این سیاست‌ورزی جدید خصومت با موافقت‌نامه‌های تجاری است، که مخالفان معتقدند شغل‌ها را از آمریکا بیرون برده. حتی هیلاری کلینتون هم سعی کرده نشان بدهد برای امضای چنین موافقت‌نامه‌هایی در آینده مشتاق نیست.
همه شواهد دال بر این است که رأی‌دهندگان اعتمادشان را به نهادهای دولتی از دست داده‌اند.
کشورهای اروپایی به اندازه آمریکا در کارآفرینی موفق نبوده‌اند. نرخ بی‌کاری جوانان در بسیاری از این کشورها همچنان بالاست. این واقعیت باعث شده بسیاری اروپا را منطقه‌ای با رشد پایین ارزیابی کنند.
بی‌دلیل نیست که اینجا – در اروپا – هم رگه‌ای از حمایت‌گرایی و مخالفت با قراردادهای تجاری بین‌المللی در همه جریان‌های سیاسی ضد ساختار قدرت به چشم می‌آید. ضمن اینکه بحران مهاجرت هم به این حس ناامنی اقتصادی دامن زده.
دو روایت متقابل
به‌طور خلاصه می‌توان گفت دو قرائت متفاوت از جهان رودررو شده‌اند.
یکی برون‌گراست، اهل تعامل با دنیا، و خوشنود از فرایند جهانی شدن. مهاجرت را نشانه فرهنگ باز می‌داند و بیشتر به آن متمایل است. به جای هویت ملی، از هویت چندگانه صحبت می‌کند. معتقد است جلوی جهانی‌شدن را نمی‌شود گرفت.
این نگاه عموما نهادهایی چون اتحادیه اروپا را نیرویی خیر می‌داند که از کشورهای کوچک‌تر حمایت می‌کند و بهشان میدان می‌دهد. گرچه شغل‌های بسیاری – به ویژه در بخش تولید – به آسیا رفته، اما به باور این گروه تجارت بین‌المللی نهایتا هم به نفع مصرف‌کننده است هم تولیدکننده.
قرائت دیگر این است که جهانی‌شدن به ضرر کارگران بوده، چون شغل‌شان را به کشوری دیگر برده. مهاجرت، از این منظر، عامل فشار بر دست‌مزدها و خدمات اجتماعی است، ضمن اینکه هویتی را که از دیرباز در جامعه‌ای شکل گرفته کمرنگ می‌کند.
به باور این گروه، دموکراسی به خطر افتاده و پارلمان‌ها باید اقتدارشان را بازیابند.
می‌شود گفت بی‌قراری رأی‌دهندگان در دو سوی اقیانوس اطلس ریشه در همین بی‌اختیاری آن‌ها که در قدرتند دارد. رأی‌دهندگان حس می‌کنند سیاست‌مداران توان برآوردن خواسته‌شان را ندارند.
در اروپا، نمی‌توانند برای جوان‌ها شغل ایجاد کنند. گاه به درستی سیاست ریاضتی شک دارند، اما نمی‌توانند اجرایش نکنند. گویی تصمیم‌‌گیرنده کسانی دیگرند – اربابانی ندیده.
در عین حال، رأی‌دهندگان فکر می‌کنند این سیاست‌مدارها توان چاره‌اندیشی برای تبعات اتوماسیون و ورود روبات‌ها به حوزه کاری انسان را ندارند.
پوپولیست‌هایی که پشت دروازه‌های قدرت ایستاده‌اند، وعده اقتدار می‌دهند. می‌گویند قدرت تصمیم‌گیری را پس خواهند گرفت. مدعی‌اند که پاسخ‌های قطعی گذشته را می‌توان بازگرداند.
احزاب بزرگ و جاافتاده برای مقابله با این موج تازه باید به رأی‌دهنده‌ها نشان بدهند که می‌توانند با وجود دشواری‌های جهانی برای‌شان امنیت بیاورند، باید ثابت کنند که می‌توانند مهاجرت را مدیریت کنند، که نهادهای موجود می‌توانند مردم را از گزند تندباد جهانی‌شدن دور نگه دارند، باید نشان بدهند که هویت دیرینه‌شان در خطر نیست.
.bbc

هیچ نظری موجود نیست: