۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه



در جهانی که وجود انسان بدون وجود زن میسر نمی‌شود

در جهانی که حتی پست‌ترین جانیان و کلاه‌برداران و دکانداران دین هم روزگاری از سرچشمه محبت مادر نوشیده‌اند

در جهانی که اگر محبت زنان نمی‌بود، قطعا خشونت و بی‌توجهی مردان حیات بشر را به‌نابودی کامل کشانده بود، استاد بزرگ آخوندها و باعث افتخار مکلاهای[...]، یعنی آخوندی بنام ملاصدرا و «شارعش»، مادران و دختران و خواهران و همسران مردان را در رده حیوانات می‌گذارند.

imageنگارنده به‌خوبی می‌داند که خواننده سطور زیر آزاد است و حق دارد که بر من خرده بگیرد که چرا بجای تبریکات معمول و مرسوم، تفکرات مریض و سخیف یک آخوند را برای او پژواک می‌دهم، اما از آن بهتر می‌تواند که سخنان آن آخوند متحجر و پیروان امروزی او را وسیله‌ای برای انتخاب راه خود قرار بدهد و تکلیف خودش را با این طبقه مضر و ذهنیت متحجرشان معلوم کند.

آری، بی‌مناسبت نیست که در روز جهانی زن، نظر ملاصدرا و ملاهادی سبزواری  را در خصوص زنان، این گوهران هستی بخوانیم و قدری تامل کنیم و از خود بپرسیم که آیا بین نظر آخوندهای دیروز و اعمال آخوندهای امروز و حقارت و نکبتی که گریبان همه ما ایرانیان را گفته رابطه‌ای هست و یا نیست.

 ملاصدرا می‌نویسد: زنان در زمره حیوانات هستند

ملاصدرا در کتاب مشهورش اسفار، زنان را در زمره حیوانات دانسته و ملاهادی سبزواری از شارحان حکمت متعالیه نیز در حاشیه‌اش بر اسفار از این عقیده ملاصدرا استقبال کرده است. ملاصدرا در اسفار می‌نویسد:

و از جمله فوائد آفرینش زمین برای انسان این است که خداوند آن را بستری برای زاد و ولد حیوانات گوناگون قرار داده است که بعضی برای خوردن هستند و بعضی برای سواری و زینت و بعضی برای حمل بار خلق شده‌اند و بعضی از این حیوانات هم  برای ازدواج خلق شده‌اند.

 ملاهادی سبزواری در حاشیه‌اش بر این مطلب می‌نویسد

این که ملاصدرا زن را در زمزه حیوانات قرار داده است اشاره‌ای لطیف به این موضوع است که زنان به دلیل ضعف عقول‌شان و جمودشان بر ادراک جزئیات و میل‌شان به زینت‌های دنیا نزدیک است که حقیقتا و صداقتا ملحق به حیوانات زبان بسته شوند. چه این که سیره اغلب آنها چون حیوانات و چهارپایان است و لکن خداوند بر آنها صورت آدمی پوشانده است تا مردان از معاشرت و ازدواج با آنان مشمئز نشوند

اسفار، چاپ دار احیاء التراث العربی، جلد ۷، ص ۱۳۶ 
به اعتقاد نگارنده، این نوشته ملاصدرا و پیروان او نه‌تنها ننگ دیگری است بر کارنامه دکان‌داران نامرد دین، بلکه لکه ننگ بزرگتری است بر دامان تک تک زنانی که گاه از سر نادانی و یا بعضا از سر سودجویی چنین خفت و تحقیری را قبول و ترویج می‌کنند
بیاییم و در آستانه روز جهانی زن، نظر ملاصدرا و هادی سبزواری را آنقدر بخوانیم تا با خود عهد ببندیم  که از امروز به بعد، روز زن را با برائت جستن و فاصله گرفتن و ابراز انزجار کردن از تفکرات و اعمال ضد بشری این گروه دغل و جنایت‌کار آغازخواهیم کرد.  باشد تا شاهد دیدن روزی بشویم  که تک تک ایرانیان، در ایرانی آزاد و بدون تبعیض، در کنار هم و دست در دست هم زندگی می‌کنند
روز جهانی زن بر تمام انسانهای آزاده مبارک باد.
                                                             نقل از سایت .........   .khodnevis.org

۱ نظر:

ناشناس گفت...



حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.
با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد. همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟ نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.
دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت :
“ تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم”
با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر. باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکردند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند. آخوند فریاد کشید
“خدایا به دادم برس”
و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند. آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟” مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند. آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند. باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد. جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد. آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت. اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز بيست و چهار کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند. البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است، برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن. باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند...!!؟ عزيز نسين